الیناالینا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 11 روز سن داره

خاطرات الینا فرشته ی آسمونی

تابستان 1402

خبر خبر خبردار

دومین دندون کرسی الینا جونم دراومد با رویش هر دندون تا حالا دخترم سینه اش خراب میشه سرفه داره و هم چنین دچار یبوست شدید میشه نق نق و اذیتاتشو شب بیداریاشم به کنار دخترم ایشالا زودتر بقیه ی دندوناتم  دربیان شما دیگه راحت شی میدونم خیلی اذیت میشی خوشگل مامان  
3 خرداد 1393

یه تفریح چند ساعته ی باحال

یه تفریح جانانه در باغرود صدای شگفت انگیز سنگ و آب برگ هایی که روی آب رها میشدند و آبی که آنها را با خود به ناکجا آباد میبردچه جذابیتی داشت برای الینا و الینا که داخل آب راه میرفت همچنان سنگ و چوب در آب می انداخت و در انتهای سفر الینا سری به ماهی ها و مرغابیهای داخل سد باغرود زد و براشون غذا ریخت                       ...
27 ارديبهشت 1393

جوجه ی من یه جوجه داره خیلی دوسش میداره

یه جوجه ی کوچولو موچولو برای الینای جوجه الینا جوجه یه جوجه داره خیلی دوسش میداره دخترکم ترس حالیش نیست از گردن جوجه ی حیوونکی میگیره برمیدارشی نازش میکنه شیشه ی آبشو  بهش میده هر چی که بخواد بخوره دختر مهربونم اول به جوجش میده       ماما.................ن جوج.......................م     ...
27 ارديبهشت 1393

بدون عنوان

امروز دخترم دید لباساش کثیفه خودشم یه حموم نیاز داره همینطور که من سرگرم کارام بودم دیدم سر از لباسشویی در آورده تلاش میکرد بره داخل لباسشویی اول سرشو برد دید  نه بابا نمیشه بعدش اول پاشو برد بازم دید نمیشه خلاصه مشغول بود دیگه .....       ...
21 ارديبهشت 1393

مامان چرا اینقدر به من گیر میدی؟

ای بابا این روزا من هر جا میرم مامان یه سره دنبالمه هر چی دست میزنم مامان ازم میگیره هی میگه به این دس نزن به اون دس نزن الییییییییییینا بزار سر جاش مامان آخه چرا اینقد بهم گیر میدی همش نق میزنی که الینا منو کشتی الینا خستم کردی آخه خدا جونم چرا مامان اینقد بهم گیر میده خوب مگه من چی کار میکنم من میخام نماز بخونم وقتی مامان یا بابایی نماز میخونن مهرشونو برمیدارم فرار میکنم منم میخوام سجده کنم دعا کنم هی مهرشو دستش میگیره منم خودمو با تسبیح سرگرم میکنم تا نماز مامان تموم شه وچادر سرم کنه منم محکم سرمو میکوبونم رو مهر
17 ارديبهشت 1393

بدون عنوان

این شده کار هرروزم همین که وارد خونه ی بابابزرگ میشم میرم بالای میز تلوزیون بعد از اونجا یه سری به داخل کشوش میزنم یه چن باری هم کنترلهارو و تلفن و به زمین میکوبونم بعد به سراغ کشوهای آشپزخونه میرم بعد بادمپایی رو فرشیها کمی راه میرم   ...
15 ارديبهشت 1393