الیناالینا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 11 روز سن داره

خاطرات الینا فرشته ی آسمونی

تابستان 1402

کفش

امروز رفتیم بازار برای خودم کفش بخریم همین جوری بدون قصد خرید کفش برای الینا رفتیم  داخل مغازه کفش بچه گانه همین که الینا کفش بچگانه ها در طرح ها و رنگهای مختلف و دید در بدو ورود کفشهای خودشو درآورد وکفشهای لنگ و والنگ میپوشید دخملم بسیار خوشحال از تنوع رنگها و مدلها   همین که ما کمی با فروشنده در حال گفتمان بودیم یهو الینارو دیدیم که یه لنگه کفش سبز و یه لنگه کفش مشکی زیر بغل زده و آروم آروم یواش یواش موش موشکی از مغازه خارج شده و هی زیر چشمی نگاهی به طرف مامیکنهخلاصه با جیغ وداد الینا از مغازه خارج شدیم         دخملکم عاشق کفشه  کفش که میبینه از خود بی خود میشه یکی از سرگرمیهاش پوشیدن و درآو...
9 مهر 1393

عادتهای خوب خوب

وقتی میخواد از زمین بلند شه  میگه الله   یعنی  یا الله همین که سجاده پهن میشه یا مهر میبینه سریع  مهرومیزاره میره سجده از نماز فقط سجده بلده تازه اونم ایستاده سجده میکنه دخمل نماز خونم.   غذاش تموم میشه دستای کوچولوشو بالا میگیره میگه الهی شکر.
31 شهريور 1393

عوامل شاد کننده برای الینای نازنین

 مسواک زدن   نخ دندون کشیدن  حموم رفتن  و پارک رفتن        الینا عاشق این کارهاست.وقتی بهانه گیری میکنه یا بیخودی نق میزنه و گریه میکنه کافیه اسم یکی از اینارو ببرم فوری ساکت میشه و دست منو میگیره میکشه میگه بیییم.....بییییم       شبها میاد کنار خودم وامیسته مسواک میزنه به نخ دندون میگه دندون با یه لحن خیلی زیبا  
31 شهريور 1393

شاهکاری از الینا

      الینا قدش بلند شده دیگه دستش به کشو بالای میز آرایش میرسه رفته کشو کشیده بیرون دستشو برده داخل یه رژ به دستش رسیده انگشت مبارکو تا جایی که راه داشته فرو برده داخل و تمام صورتشو رژی کرده با یه بدبختی تمیز کردم با صابون پاک نمیشد متوصل شدم به شیر پاک کن با این وجود هنوز ابروهاش داخلش قرمزی مونده بود اینم چند تا عکس از شاهکار خانم خوشگل مامان.     ...
31 شهريور 1393

بدون عنوان

  کلا این هفته ،هفته ی خوبی نبوده کلی بلا سرالینا اومده     سرماخوردگی  انگشتش با شیشه برید              ناخنش شکست         از روی کالسکه با سر خورد زمین      ا ینم از دستش                   الهی مادر فدات بشه عزیزم که تو یه هفته این همه بلا سرت اومده.            
18 شهريور 1393

خدارو شکر به خیر گذشت

      دیشب دخترکم یه تجربه ی خیلی دردناک داست.تا خود قبح تو خواب ناله میکرد     دیشب وقتی الینا داشت با بابایی بازی میکرد از رو پشت بابایی خورد زمین  و شروع کرد به گریه کردن  و همش میگفت مامانی...     دستم   دیگه نمیوونم از جا در رفته بود یا کش اومده بود تا فرداش دستشو تکون نمیداد    تا اینکه خودش سرحال شد و شروع کرد به بازی واز  دستشم استفاده میکرد خدارو شکر  به خیر گذشت  ولی بازیهای خطرناک الینا همچنان ادامه داره مثلا میره بالای صندلی و بی هوا میپره پایین.               ...
17 شهريور 1393