الیناالینا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 11 روز سن داره

خاطرات الینا فرشته ی آسمونی

تابستان 1402

مشغولیات جدید مامان

ببخشید یه چند وقتیه وبلاگ الینارو آپ نکردم بسیار علاقه مند به معرق کاشی شدم این هم یه سری از کارهای تمام شدم البته اگه الینا بزاره.....این کارهارو هم زمانی که خواب بوده انجام دادم                   ...
9 آبان 1393

خدا جونم تا حالا این همه گل یه جا ندیده بودم

با مامان  وبابا یی یه جایی رفتیم پر از گلهای خوشگل بهش میگفتن نمایشگاه گل کلی عسهای خوشگلم گرفتیم تازه یه غرفه ای بود مخصوص بچه ها بهم بادگنک و یه پرچم کوچولو دادن               جاتون خالی بعدشم رفتیم زیارت امام رضا   ...
5 خرداد 1393

مامان چرا اینقدر به من گیر میدی؟

ای بابا این روزا من هر جا میرم مامان یه سره دنبالمه هر چی دست میزنم مامان ازم میگیره هی میگه به این دس نزن به اون دس نزن الییییییییییینا بزار سر جاش مامان آخه چرا اینقد بهم گیر میدی همش نق میزنی که الینا منو کشتی الینا خستم کردی آخه خدا جونم چرا مامان اینقد بهم گیر میده خوب مگه من چی کار میکنم من میخام نماز بخونم وقتی مامان یا بابایی نماز میخونن مهرشونو برمیدارم فرار میکنم منم میخوام سجده کنم دعا کنم هی مهرشو دستش میگیره منم خودمو با تسبیح سرگرم میکنم تا نماز مامان تموم شه وچادر سرم کنه منم محکم سرمو میکوبونم رو مهر
17 ارديبهشت 1393

بدون عنوان

این شده کار هرروزم همین که وارد خونه ی بابابزرگ میشم میرم بالای میز تلوزیون بعد از اونجا یه سری به داخل کشوش میزنم یه چن باری هم کنترلهارو و تلفن و به زمین میکوبونم بعد به سراغ کشوهای آشپزخونه میرم بعد بادمپایی رو فرشیها کمی راه میرم   ...
15 ارديبهشت 1393
1