الیناالینا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 24 روز سن داره

خاطرات الینا فرشته ی آسمونی

تابستان 1402

مامان چرا اینقدر به من گیر میدی؟

ای بابا این روزا من هر جا میرم مامان یه سره دنبالمه هر چی دست میزنم مامان ازم میگیره هی میگه به این دس نزن به اون دس نزن الییییییییییینا بزار سر جاش مامان آخه چرا اینقد بهم گیر میدی همش نق میزنی که الینا منو کشتی الینا خستم کردی آخه خدا جونم چرا مامان اینقد بهم گیر میده خوب مگه من چی کار میکنم من میخام نماز بخونم وقتی مامان یا بابایی نماز میخونن مهرشونو برمیدارم فرار میکنم منم میخوام سجده کنم دعا کنم هی مهرشو دستش میگیره منم خودمو با تسبیح سرگرم میکنم تا نماز مامان تموم شه وچادر سرم کنه منم محکم سرمو میکوبونم رو مهر
17 ارديبهشت 1393

بدون عنوان

این شده کار هرروزم همین که وارد خونه ی بابابزرگ میشم میرم بالای میز تلوزیون بعد از اونجا یه سری به داخل کشوش میزنم یه چن باری هم کنترلهارو و تلفن و به زمین میکوبونم بعد به سراغ کشوهای آشپزخونه میرم بعد بادمپایی رو فرشیها کمی راه میرم   ...
15 ارديبهشت 1393

رد پایی از دوران کودکانه ی مامانی

یادی از دوران کودکانه ی مامانی چه ذوقی داشت ترکوندن به به.........یادش به خیر دنبال میگشتیم یه تیکه کوچولو پیدا کنیم چه لذتی داشت بین دو تا انگشت میفشاریدیم صدای تق تق با دخترم دنبال کردیم رد پای کودکی مادررو   ...
15 ارديبهشت 1393